سال بد ۱۳۹۸ یکداغ دیگر هم روی دلمان گذاشت: سیامند رحمان درگذشت؛ آن هم در حالی که تنها ۳۱ سال داشت ـــ روحش شاد؛ با آن لبخند دلانگیز، بازوان نیرومند، و روحیهی جنگنده.
او در ۲۰ سالگی، بدون داشتن هیچگونه پیشینهای در وزنهبرداری، در اردوی تیمملی تست داد، و با بالابردن وزنهی ۱۲۰ کیلوگرمیبهتیمملی دعوت شد. پس از تنها ۱۵ روز تمرین، در مسابقات جهانی ۲۰۰۸ رکورد جوانان را ۷۲ونیمکیلو ارتقاء داد و مدال طلا گرفت. از این بهبعد، در همهی مسابقات وزنهبرداری طلا گرفت؛ درخشانترین نقطهی عملکرد رحمان در المپیک ریو رخ داد، که با ثبت رکورد ۳۱۰ کیلوگرمیباز هم مدال طلا گرفت (نفر بعدی تنها ۲۳۵ کیلوگرم زدهبود!).
بیراه نگفتهایم اگر او را نابغهی وزنهبرداری بخوانیم، که اگر دچار فلج اطفال نشدهبود، در مسابقات وزنهبرداری افراد فاقد معلولیت هم میتوانست درخششهای خیرهکننده داشتهباشد؛ با آن هیکل قدرتمند و دلآوری شجاعانه، از عهدهی هر وزنهای میتوانست بربیاید. او برای من یادآور رضازادهی وزنهبردار، و نه مدیر و رییس و هرچه بعد از روزهای روشن وزنهبرداریاش شد، بود: با همان لبخند مطمئن میرفت و بیحرفوحدیث وزنه را میزد و مدال طلا را میگرفت و میآمد ایران؛ هربار هم مسابقه داشت، گرچه دلشوره داشتم که نکند اینبار وزنه بیافتد، ولی متکی بهنفس میرفت و وزنه را میزد.
ما مردمان چیزنگهداری نیستیم: نهتنها قدر داشتههای مادیمان را نمیدانیم و، بهسادگی هرچه تمامتر، چوب حراج بههرچه داریم میزنیم (آمار مصرف منابع طبیعی در ایران با قیمتی بهمراتب کمتر از آنچه باید باشد چیزی نیست که دور از دسترس باشد)، قدر داشتههای غیرمادیمان را هم نمیدانیم؛ تاریخ ایران انباشته از برخورد نامناسب با پهلوانانیست که در هر عرصهای ظهور کردهاند و، بهعلاوه، مملوء از برخورد نامناسب خودِ این پهلوانان با ظرفیتیست که برای ایران بهآنها اعطاء شدهبودهاست ـــ اگر امیرکبیر کمیدر برخوردهای خود با ناصرالدینشاه خردمندانهتر رفتار میکرد، شاید سرگذشتمان بهنحو دیگری رقم میخورد؛ همانگونه که اگر ناصرالدینشاه کمیدوراندیشتر بود، دستور قتل صدراعظمش را صادر نمیکرد.
همین گزاره را در مورد میرزاحسینخان سپهسالار، در مورد احمد قوام، در مورد غلامحسین صدیقی، در مورد کریم سنجابی، در مورد علی امینی، در مورد علینقی عالیخانی، در مورد برادران خیامی(که آقامحمودشان همین تازگی با انبان گرانی از خدمت بهمیهن بهرحمت خدا رفت، و بعداً دربارهیشان خواهمنوشت)، و در مورد کرورکرور پهلوان دیگر میتوان اظهار کرد؛ قدر هیچیک را عمدتاً حاکمان، و بعضاً خودشان ندانستند ـــ رحمتالله علیهم اجمعین، و غفرالله لنا و لهم.
اگر حواس ما و سیامند بیشتر جمع «سیامند»ی میبود که قهرمان ملی ماست و تا سالها میتوانست برای ایران افتخار بیافریند، امروز بهجای غصه در فقدان او، باید نگران میبودیم مبادا کرونا بگیرد، باید امکاناتی را که لازم دارد در اختیارش قرار میدادیم که باز هم بتواند رکوردش را ارتقاء دهد و تاریخساز شود، و باید بهدور از این بیخیالی و غفلت و خوشباشی تاریخی، کمیبادرایتتر رفتار میکردیم.
خیلی اوقات فرصتها تنها یکبار در هر چندینوچند سال بهیکآدم، بهیک ملت، داده میشوند، و ما ملتی نیستیم که قدر فرصتها را بدانیم؛ دستکم خیلی وقتها فرصتها را خیلی ساده از کف دادهایم و میدهیم و، احتمالاً، خواهیمداد.